به نام خدا

جنازه احمق قسمت 1

تابوت رو رو سرشون آوردن تا بالای قبر . مادر با صدای بلند گریه می کرد . ولی پدر فقط بغض کرده بود . خواهری نداشت . دو برادر داشت که یکی شانه مادر را گرفته بود و همراه مادر ولی اهسته گریه میکرد . دیگری همراه با قبر کن و چند تن از اشنایان جنازه را در داخل قبر قرار دادند . چند ثانیه گذشت تا اینکه دو فرشته بالای سر جنازه ظاهر شدند یکی از فرشته ها رو به جنازه کرد و گفت : بلند شو رامین . جنازه از داخل قبر بیرون رو نگاه کرد و با تعجب گفت : مگه من نمردم  شما کی هستین .
 فرشته گفت : ما راهنمای تو هستیم باید بریم .
جنازه با تعجب گفت : بریم ! کجا ؟
فرشته گفت : مگه به تو نگفتن که بعد از مرگ کجا میری .
جنازه با حالتی وحشت زده گفت : می خواین منو بببرین جهنم . نه من نمیام .
فرشته خیلی خونسرد گفت : اونجا هم میریم ولی اول باید بریم یه جا دیگه .
بعد رو به اوون یکی فرشته کرد و گفت اون بروشور راهنمای بعد از مرگ رو بده
مطالعه کنه . بعد رو به جنازه کرد و گفت : شما چطور بدون اشنایی با مرگ می میرین .
 فرشته دوم بروشور رو به جنازه داد و گفت : حالا با خودت چیزی آوردی ؟
جنازه با حالت تعجب گفت : نه من که چیزی نیاوردم . اصلاً مگه می زارن چیزی
بیاریم و بعد به سمت فرشته اول رفت و گفت : این چی میگه ؟ ها ؟
فرشته نگاهی به فرشته دوم کرد و گفت چند بار بگم این سوالو از مرده ها نکن .
 رو به جنازه کرد و گفت : تو بروشور رو بخون . بعد رو به مردم کرد و گفت : ای
مردم بی چاره این همه گفتیم مرگ تولد دوباره است ولی انگار نه انگار .
راستی اون مرده که اونجا وایستاده رو می شناسی ؟
جنازه : به دیوار تکیه داده ؟
فرشته : آره .
جنازه : نه چطور مگه ؟
 فرشته فردا میمیره و بعد رو به فرشته دوم کرد و گفت اسمش چی بود ؟
فرشته دوم : علیرضا .
جنازه : وای خدای من اینجا نوشته یک سفر طولانی در پیش روی شماست . وسایل مورد نیاز سفر را باید خودتان مهیا کنید . این سفر سفر خطرناکیست مواظب خود باید بوده باشید قبلاً . آخه چجوری . این چی میگه ؟
فرشته نگاهی به جنازه کرد و گفت : همتون همینجوری هستین . این داره به دوران زندگیت اشاره میکنه . مگه قران نخوندی ؟ جنازه با حالت پشیمونی سرش رو  پائین انداخت و چیزی نگفت .
فرشته گفت : پس ما میریم تا چند روزه دیگه میایم .
جنازه : کجا دارین میرین منو تنها نزارین .
فرشته : چند جا دیگه باید سر بزنیم .
جنازه : من چی کار کنم ؟
فرشته : باید منتظر باشی تا یه چیزی از اونور برسه . مثه دعا کردن ، نماز خوندن ، قران خوندن ، دست دو نفر رو گرفتن تا ثوابش بیاد برا تو .
 جنازه رو به مردم کرد در همین هنگام فرشته ها غیب شدن.
مردم کم کم در حال رفتن بودن جنازه نگاهی به بروشور کرد و نگاهی هم به مردم  کرد نمی دونست چیکار کنه ، بروشور رو انداخت تو قبر شو با عجله به طرف مادرش رفت و گفت : مادر برام دعا کن . برام نماز بخون .
 رو به برادرش کرد و دید اونم که مثله خودشه و بعد رفت سمت پدرش ازش کمک خواست . داد می زد ، گریه می کرد ولی حیف ، حیف که کسی صدا شو نمی شنید .