به نام خدا

جنازه احمق – از گذشته تا حال - قسمت پایانی

با صدای زنگ از خواب بیدار شد . نگاهی به ساعت کرد و دوباره سرش رو روی بالش گذاشت . لحظه ای نگذشت که دوباره صدای زنگ اومد . اینبار صدای زنگ تلفن همراهش بود .
رامین : الو
سعید : سلام ، پسر کجایی ؟
رامین : کوفت الان چه وقت زنگ زدنه !
سعید : زنگ زدم مهمونیه امشبو یاد اوری کنم .
رامین : خفه شو . از دیشب تا حالا صد بار بهم یاداوری کردی که  بی مزه .
سعید : چرا دانشگاه نیومدی ؟
رامین : حال نداشتم دیشب دیر خوابیدم . ساعت 10 میام .
سعید : باشه می بینمت . راستی لپ بابا رو برام ببوس .
رامین : خفه شو ....
/

جنازه احمق – از گذشته تا حال - قسمت پایانی

با صدای زنگ از خواب بیدار شد . نگاهی به ساعت کرد و دوباره سرش رو روی بالش گذاشت . لحظه ای نگذشت که دوباره صدای زنگ اومد . اینبار صدای زنگ تلفن همراهش بود .
رامین : الو
سعید : سلام ، پسر کجایی ؟
رامین : کوفت الان چه وقت زنگ زدنه !
سعید : زنگ زدم مهمونیه امشبو یاد اوری کنم .
رامین : خفه شو . از دیشب تا حالا صد بار بهم یاداوری کردی که  بی مزه .
سعید : چرا دانشگاه نیومدی ؟
رامین : حال نداشتم دیشب دیر خوابیدم . ساعت 10 میام .
سعید : باشه می بینمت . راستی لپ بابا رو برام ببوس .
رامین : خفه شو ....
/
میترا : بهش گفتی ؟
فرشته : نه هر کاری کردم نتونستم
میترا : حالا واقعا می خوای با پسر خالت ازدواج کنی ؟
فرشته : اره .
میترا : این خیلی نامردیه . این همه مدت با اون بدبخت بودی حالا می خوای بزنی زیر همه چی ؟
فرشته : می دونی ، من فکر می کنم رامین این رابطه رو جدی نگرفته .
میترا : من که اینطور فکر نمی کنم . چون اگه این طور که تو میگی بوده باشه ، اونهمه برات خرج نمی کرد . به نظر من که بچه خوبیه .
فرشته : حس می کنم دو دله .
میترا : اون یا تو ؟ ببین من کاری ندارم ولی اگه می خوای با پسر خالت ازدواج کنی ، باید بهش بگی .
فرشته : دیشب که نتونستم ، امروز تو دانشگاه حتما تمومش می کنم .
میترا : بلند شو بریم ، انگار کلاس شروع شده .
/
 بلند شو رامین مگه امروز دانشگاه نداری پسر ؟
رامین : ها ! ساعت چنده ؟
مادر : ساعت 9 صبحه پسر بلند شو .
رامین : باشه الان بلند میشم
مادر : بلند شو باید یه سر بری بانک دسته چک باباتو بگیری ؟
رامین از جای خود بلند شد و گفت : چرا خودش نمی ره ؟ من باید برم دانشگاه .
مادر : خودش نمی تونه سرش شلوغه . تو که تا الان نرفتی یه ساعتم روش . پاشو پسر پاشو .
رامین : باشه .
/
سعید : الو سلام پسر کجایی ؟ چرا نمیای
رامین : رفته بودم بانک الان تو ترافیکم تا یک ربع دیگه اونجام . راستی فرشته رو ندیدی . بهم زنگ نزده !
سعید : چرا دیدمش ولی الان دیگه کلاس ندارن رفته خونه .
رامین : باشه می بینمت .
/
رامین : سلام مامان من امشب نمیام خونه .
مادر : سلام ٰ چرا ؟
رامین : می خوام با سعید درسای گذشته رو مرور کنم . امشب پیش اونم .
مادر : چک بابا تو گرفتی ؟
رامین : اره . خوب کاری نداری ؟
مادر : نه برو به سلامت .
سعید : حالا نمی تونستی اسم مارو نیاری  . الان زنگ می زنه خونه مون امار میگیره ها . 
رامین :نه نترس . بهش گفتم دیگه این کارو نکنه .
ساعت چنده این مهمونی کی شروع میشه ؟
سعید : الان 7 ته . ساعت 9 شروع میشه . میگم بریم یه بستنی بزنیم . چطوره
رامین : بریم مهمون من به حساب تو .
سعید یه نیشخندی زد و گفت باشه خسیس .
/
حاجی به جون تو ندارم یه ماهه دیگه امون بده جورش میکنم واست .
بله شما درست میگی . قبوله . باور کن دست و بالم خالیه . حرف شما درست . نوکرتم حاجی خیلی مردی . خدا حافظ .
-    ای بر پدر ادم دروغ گو لعنت . اه اه اه مردتیکه حساباش پر پوله میگه ندارم . اخدا این چه وضعیه . می بینی . 
اینم واسه ما ناز میکنه جواب نمیده . الو سلام چیکار کردی ....

/
بزن بغل اینجا بستنی های خوبی داره .
رامین : بپر برو 2 تا بگیر بیار بینم .
سعید : نداشتیما حالا خوبه گفتی مهمون من چی شد پس .
رامین : باشه بابا پولتو رو کن .
سعید : داری میری اونور خیابون مواظب باش
رامین : باشه بابایی
/
ببین من تا اخر هفته می خوامشا . طرفم خیلی گیره . هر روز زنگ می زنه . یه لحظه گوشی . برو دیگه . نیا نیا یا حسین
رامین که حواسش به بستنی ها بود تا نیفته به خیابون توجهی نکرد
ماشین با سرعت از سمت راست داشت می اومد .
سعید بلند داد زد : رامین نیا نیا ماشین . اما دیگه دیر شده بود . رامین با ماشین بر خورد کرد طوری که درجا مرد . ماشین از محل حادثه فرار کرد . سعیدم که حواسش به رامین بود شمارشو بر نداشت و با سرعت به سراغ رامین رفت . رامینم انگار چند سال بود خوابیده بود .
دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد . ای بابا اینم که خاموشه .
فرشته چیکار داری می کنی خالت اینا منتظرن چایی رو بیار دیگه .
فرشته : باشه مامان تو برو من الان میام .
بیدار شو .
رامین : چی شده کی صدام زد .
فرشته راهنما : منم نترس . دیگه وقتت اینجا تمومه . از اینجا به بعد راهه سختی در پیش داری . من نمی تونم با هات بیام . امیدوارم که سالم به مقصد برسی .
رامین : می خوای منو تنهام بزاری من می ترسم . اخه چرا .
فرشته راهنما : مشکل شما ادما اینه که کاری که بهتون میگن رو درست انجام نمی دین . اگه اون دفترچه راهنما رو خونده بودی می فهمیدی . دیگه وقت رفته . هیچ وقت امیدت رو به خدا از دست نده . اگه می دونستی چی در انتظارته هیچ وقت تو دنیا گناه نمی کردی . برو
.
پ ا ی ا ن